جدول جو
جدول جو

معنی درویش پسر - جستجوی لغت در جدول جو

درویش پسر
(دَرْ پِ سَ)
بچۀ درویش. درویش بچه:
هرچند که درویش پسر نغز آید
در چشم توانگران همه چغز آید.
ابوالفتح بستی.
، درویش نوجوان: درویش پسر این بشنید. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَرْ)
چون درویش. بسان درویشان. همانند درویشان. درویش گونه:
یکی نصیحت درویش وار خواهم کرد
که این موافق شاه زمانه می آید.
سعدی.
پادشاهان را ثنا گویند و مدح
من دعائی می کنم درویش وار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دُنْ دی دَ / دِ)
دارندۀدرویش. نوازندۀ درویش. تیماردار و مراقبت و محافظت کننده درویش: و مردمش (مردم همدان) غریب دوست باشند و درویش دار. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ خُ رَ/ رُو)
پیشوا و رئیس نقطویۀ قزوین در عهد شاه عباس اول صفوی. بنا بقول مورخین عصر صفوی وی نسبت پستی داشت و از مردم فرومایۀ قزوین بود اما در بین نقطویه اندک اندک اهمیتی یافت و در قزوین دستگاه ارشاد چید و مسجد و تکیه ای برای خود ترتیب داد وعده ای مرید نیز پیرامونش جمع شدند. گویند شاه عباس خود یک چند در تکیۀ او رفت و آمد میکرد و سرانجام در وقتی که عازم سفر لرستان بود بفرمود تا درویش خسرو و مریدانش را گرفتند (1002 هجری قمری) و هنگامیکه از سفر مزبور بازگشت همه آنها را بقتل رسانید. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به سبک شناسی بهار ج 3 ص 255 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ شِ کَ تَ / تِ)
درویش پرورنده. تربیت کننده و پرورندۀدرویش، که عنایت و توجه به درویش دارد:
که پروردگار توانگر توئی
توانا و درویش پرور توئی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
از توابع دهستان بنافت ساری
فرهنگ گویش مازندرانی